مادر

ساخت وبلاگ
مردي مقابل گل فروشي ايستاده بود و ميخواست دسته گلي براي مادرش که در شهر ديگري بود سفارش دهد تا برايش پست شود.وقتي از گل فروشي خارج شد، دختري را ديد که روي جدول خيابان نشسته بود و هق هق گريه ميکرد. مرد نزديک رفت و از او پرسيد: دختر خوب چرا گريه ميکني؟ختر در حالي که گريه ميکرد، گفت: ميخواستم براي مادرم يک شاخه گل رز بخرم ولي..فقط 75 سنت دارم، درحالي که گل رز 2 دلار ميشود. مرد لبخند زد و گفت: با من بيا، من براي تو يک شاخه گل رز قشنگ ميخرم.




وقتي از گلفروشي خارج ميشدند، مرد به دختر گفت:مادرت کجاست؟ ميخواهي ترا برسانم؟دختر دست مرد را گرفت و گفت: آنجا و به طرف قبرستان اشاره کرد.

مرد او را به قبرستان برد و دختر روي يک قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.مرد دلش گرفت و طاقت نياورد، به گل فروشي برگشت، دسته گل را گرفت و 200 مايل رانندگي کرد تا خودش دسته گل را به مادرش بدهد

مادر

رهبر...
ما را در سایت رهبر دنبال می کنید

برچسب : مادر,مادر قلب اتمی,مادرم,مادر ترزا,مادربزرگ,مادر زن,مادريت انك اناني,مادر من مادر من,مادرانه,مادر شعر, نویسنده : 5baran1178c بازدید : 261 تاريخ : پنجشنبه 6 آبان 1395 ساعت: 11:57